Lilac
blauishbird.bsky.social
Lilac
@blauishbird.bsky.social
Pinned
برای یکی سؤال پیش اومده که چطور بعد از جدایی از دیت‌هاش و وان‌‌‌نایت‌هاش خبر داشتم🤣 دوستان چون که داهات. اینجا دو بار آخر هفته بری بار محله، دیگه همه می‌شناسنت. اسمت رو شاید ندونند، ولی می‌دونند رفیق و یارت کیه. تا یک مدت یک عده‌ فکر می‌کردند که داره بهم خیانت می‌کنه و تا منو می‌دیدند، می‌گذاشتند کف دستم.
December 19, 2025 at 5:54 PM
چند ساله دنبال شماره‌ منی، چون می‌دونی که دروغی در کاره، ولی نامزد کردی و بعد هم قرارداد ازدواج رو امضا کردی.
بین من و تو، من اون خوش‌شانسی بودم که پیام‌های تو رو خیلی اتفاقی خوندم، باورش نکردم و نقطه گذاشتم ته رابطه. تو نمی‌دونستی، موندی و حتی زمانی که شک کردی، باز هم باورش کردی و ادامه دادی.
معمولا تا حرف نزنم، کسی نمی‌فهمه ایرانی‌ام. امروز یکی پرید جلوم و سلام کرد، با لکنت که کاش برم و حرف نزنم، اسمم رو گفت و منم با تعجب که از کجا می‌شناسی؟ گفت چند ساله دنبالتم و همسر فلانی‌ام (اکس‌). بعدم با با کلی نفس عمیق، گفت میشه بگی چرا جدا شدی؟
از همسرت بپرس؟
گفته که نمی‌خواستمش.
خب نمی‌خواسته.
December 19, 2025 at 1:06 PM
معمولا تا حرف نزنم، کسی نمی‌فهمه ایرانی‌ام. امروز یکی پرید جلوم و سلام کرد، با لکنت که کاش برم و حرف نزنم، اسمم رو گفت و منم با تعجب که از کجا می‌شناسی؟ گفت چند ساله دنبالتم و همسر فلانی‌ام (اکس‌). بعدم با با کلی نفس عمیق، گفت میشه بگی چرا جدا شدی؟
از همسرت بپرس؟
گفته که نمی‌خواستمش.
خب نمی‌خواسته.
December 19, 2025 at 12:58 PM
تا الان گفته بودم که داستان کوتاه ترجمه کردم و چاپ شده؟ الان دوباره نسخه قبل از ویرایش رو دیدم و یادم افتاد.
December 18, 2025 at 11:16 AM
احتمالا همین‌روزها خواهر و برادرم بلاکم می‌کنند، چون آیفونم قدیمیه🤣🤣
کاش به جای بلاک آیفون جدید برام بخرند😂
وای یادم افتاد یه پسره بود تو توییتر که تورنتو بود و خیلی هم طرفدار اسراییل ‌و شاه و اینا بود (بعدا فمیدم) یه بار سر یه مساله‌ایی شماره‌ام رو گرفت (جاب دیده بود سر کارمون) بعد گفت اا شما آیفون ندارین و بلاکم کرد :)))). حالا من آیفون داشتم و نمدونم چرا فکر کرد ندارم و دیگه راه دسترسی بش نداشتم بگم/
December 18, 2025 at 8:30 AM
اشراق درخت گوجه سبز رو شروع کردم، کتاب اینقدر بد شروع شد که می‌خواستم بگذارمش کنار، ولی ادامه دادم و بالاخره جون کرفت، ولی الان دلم نمی‌خواد ب م سراغش، اینقدر که شرح بدبختی‌هاییه که توی این ۴۵ سال شنیدیم.
البته اینکه نثر معروفی رو هم کپی کرده به نظرم در اصرار به‌ نخوندنش تأثیر داره.
December 17, 2025 at 9:38 PM
همسایه‌ام کرونا گرفته، منم یک تعارف زدم که کاری داشتی بگو. صبح پاشدم دیدم یک لیست خرید برام فرستاده. منم که بی‌حوصله در خرید، ولی دیگه پاشدم رفتم. خلاصه حوصله ندارید به هیچ‌کس حتی آلمانی تعارف نکنید🤣
December 16, 2025 at 9:01 AM
آب طلا رو بیارید.
یک مشکلی برام پیش اومده به خانواده نگفتم. فقط خواهرم می‌دونه. یک بحثی پیش اومده و خواهرم بهشون گفته. دیروز مامانم زنگ زد و سؤال کرد از یک چیزهایی، فهمیدم که می‌دونه، ولی همچنان از بیخ و بن انکار کردم. حالا ناراحت شده، احتمالا ناراحته چون نمی‌تونه مشکلی به مشکلاتم اضافه کنه.
دوازده سالم بود باور داشتم و به بقیه دوستام هم توصیه می‌کردم که «با هر مشکلی می‌شه کنار اومد، مگه این که خانواده بفهمه». توانایی والدین در کنترل موقعیت و احساسات به هنگام مشکل چهارده از ده نهایت.
December 14, 2025 at 11:16 PM
روز یکشنبه خود را به درست‌کردن کادوی کریسمس گذروندم، مربای هویج و به هم پشت صحنه‌ست. در نهایت هم شیرینی کشمشی و نان چای قزوین درست کردم.
December 14, 2025 at 10:05 PM
امروز خیلی بد غذا خوردم. الان هم یک موز با کره بادام زمینی خوردم. در یخچال رو باز کردم و چشمم خورد به رب نارنج و پنج، شش تا قاشق هم از اون خوردم و یک لیوان هم چای ماسالا. فردا مردم، بدونید چرا:/
December 13, 2025 at 8:22 PM
بعد من خواهرم و برادرم این ماه بدون اینکه من چیزی بگم پول ریختن به حسابم به عنوان قرض که دسامبر همیشه خرج زیاده. بعد من هنوز به اون پول دست نزدم، چون که به هر حال قرض رو باید پس داد و چه کاریه بریز و بپاش کرد.
یک چند مدتی وضعیت مالی ریخته به هم، بعد چند مدت اعصابم خورد بود که چرا بقیه اینقدر راحت خرج می‌کنند و بیرون میرن و لباس می‌خرن و من نمی‌رسم به هیچی. تا دیشب وسط جمع دو تا دوست داشتند حساب و کتاب می‌کردند با هم و یکی به اون گفت خب اینم قرض بدم بهت یعنی ۲۰۰۰ یورو باید پس بدی بهم. ۴۰۰ تا گرفت بره لباس بخره
December 12, 2025 at 10:46 AM
یک چند مدتی وضعیت مالی ریخته به هم، بعد چند مدت اعصابم خورد بود که چرا بقیه اینقدر راحت خرج می‌کنند و بیرون میرن و لباس می‌خرن و من نمی‌رسم به هیچی. تا دیشب وسط جمع دو تا دوست داشتند حساب و کتاب می‌کردند با هم و یکی به اون گفت خب اینم قرض بدم بهت یعنی ۲۰۰۰ یورو باید پس بدی بهم. ۴۰۰ تا گرفت بره لباس بخره
December 12, 2025 at 10:42 AM
خیلی غمگینه ول همه ما بهش فکر کردیم، هیچ‌وقت دیگه ایرانی در کار نیست.
یک جایی اون بندی که منو به ایران وصل می‌کرد پاره پاره شد. گاهی فکر می‌کنم مکانیسم دفاعیه لابد. بدنم می‌دونه که هیچ وقت دیگه ایرانی در کار نیست و تطبیق داده خودش رو 😭😭😭
December 12, 2025 at 8:06 AM
یک چیزی که تازگی‌ها میره روی اعصابم اینه که آدم‌ها می‌نویسند، وای بلک‌فرایدی پدرم رو در آورد. یکی من رو بگیره خرید نکنم. پول تو حسابم نموند اینقدر خرید کردم با ایموجی ناراحت. یک جور پز و ادای پنهان که برای من ناراحت‌کننده‌ست که عزیزم مگه کنترلی روی خودت نداری و برده تبلیغاتی؟
December 11, 2025 at 11:02 AM
این چه وضع خوابیدنه بچه:))
December 10, 2025 at 6:42 PM
من هنوز با ماشین لباسشویی درگیرم، لباس‌ها بو میده. حالا دیشب با این واقعیت تلخ روبرو شدم که لوله‌های ماشین لباسشویی ممکنه کپک بزنه🤦🏽‍♀️
حتی لاستیک‌ها رو در آوردم و توی سرکه خوابوندم و الان فقط می‌مونه لوله‌ها.
قرار شد با سرکه و جوش شیرین و دمای ۹۰ درجه روشن کنم ماشین رو و ببینم چی میشه.
December 10, 2025 at 8:28 AM
غذا درست کردم و ماست رو از یخچال در آوردم. گفتم تا غذا آماده میشه آشپزخونه رو تمیز کنم و آشغال‌ها رو ببرم پایین. هیچی دیگه غذا رو کشیدم و دیدم توی یخچال ماست نیست. تازه فهمیدم سطل ماست رو هم موقع تمیزکاری انداختم توی کیسه زباله و بردم پایین:/
میزان رد دادگی داره نگران‌کننده میشه.
December 9, 2025 at 7:29 PM
امروز پیلاتس دارم با مربی مورد علاقه‌ام، بعد الان رفتم لباس انداختم توی ماشین و دیدم سه تا تاپ و شلوار و سوتین ورزشیم رو یادم رفته بشورم و تازه انداختم توی ماشین:((
December 9, 2025 at 12:59 PM
منتظر یک تلفن مهمم که من نمی‌تونم زنگ بزنم، اونا باید زنگ بزنند بهم. دیروز موقعی زنگ زد که من داشتم با متصدی داروخونه حرف میزدم و نشنیدم. الان از صبح گوشی جلوی چشمم بود، دو دقیقه رفتم توی آشپزخونه که چایی بریزم و برگردم، همون موقع زنگ زد😭😭
December 9, 2025 at 11:21 AM
اگه بخواهید از شیرینی‌های ایرانی برای کریسمس کادو بدید، چی انتخاب می‌کنید که سخت نباشه؟
December 9, 2025 at 9:45 AM
از صبح که بیدار شدم، یک جور بعدی سرگیجه دارم، صبونه خوردم، قهوه رو به خاطر سرگیجه حذف کردم و همچنان سرگیجه به قوت خودش باقیه.
December 8, 2025 at 11:36 AM
رفتم براش بنویسم که دیدم اون نوشته و این روز عزیز و‌ فرخنده رو بهم تبریک گفته
December 6, 2025 at 12:10 PM
خانواده بی‌دین و چپ آلمانی دو تا بچه شش و هشت ساله دارند. درخت کریسمس نمی‌گذارند. نیکلاس‌دی شکلات نمی‌گذارند. خونه رو چراغونی نمی‌کنند. شب کریسمس خونه پدربزرگ و مادربزرگ‌اند و همه مراسم رو سنتی انجام میدن.
عقایدشون درست و به جاست، ولی هنوز نمی‌دونم بچه چی میشه، احساس جداافتادگی از دور و‌بری‌هاش رو نداره؟
December 6, 2025 at 10:15 AM
دیشب رفتم دیت و از طرف هم بدم نیومد ، الان اومدم براش بنویسم و گفتم یکبار دیگه پروفایلش رو نگاه کنم. دیدم نوشته مورمون.
a man wearing glasses and a yellow shirt makes a funny face
ALT: a man wearing glasses and a yellow shirt makes a funny face
media.tenor.com
December 6, 2025 at 9:02 AM