آلبرتین
banner
albertine.bsky.social
آلبرتین
@albertine.bsky.social
«آلبرتین خانوم، رفتن»
زندگیم سخت بوده. یه چیزهایی تجربه کردم که اصلا نمی‌دونم چطوری تحملشون کردم و زنده موندم. اما روزهای خوب و خاطرات قشنگ هم خیلی داشتم. چیزهایی که تجربه کردنشون جز خوش‌شانسی توجیه دیگه‌ای نداره.
اصلا برف که می‌باره من احساس خوشبختی می‌کنم. مهاجرت کنم؟
December 18, 2025 at 3:46 PM
امروز که همش توی تخت بودم و برف می‌بارید و تماشا می‌کردم از پنجره و حالم خوش می‌شد فکر کردم بچه بودم یکی از مراحل خونه‌‌تکونی و آماده شدن برای عید توی شهر ما این بود که برف‌ها رو از توی حیاط بریزیم توی کوچه‌خیابون که آب شن.
و زمستون واقعی دلم خواست.
December 18, 2025 at 3:32 PM
بعد از خیلی وقت که همش چای ایرانی و ترکی دم می‌کردیم دیروز ارل‌گری خریدم و به‌به.
December 18, 2025 at 6:25 AM
آدم یه گهی می‌خوره و یه آدم‌هایی رو به اشتباه وارد دایره نزدیکش می‌کنه بعدش دیگه به این آسونی نمی‌تونه از زهرشون در امان باشه.
و تجربه من این بوده که آدم‌هایی که راحت دوست نزدیک می‌شن با همه، دشمنی‌هاشون هم خطرناکه.
به همون راحتی که دوستت شدن، دشمنت هم می‌شن.
December 18, 2025 at 5:35 AM
نمی‌دونم فقط من متوجه می‌شم چقدر حسود و بدذاته یا به چشم بقیه هم میاد کاراش؟
آدم چه اشتباهات احمقانه‌ای می‌کنه توی زندگی کوتاه و ناچیزش .
December 18, 2025 at 5:28 AM
ماهی یه بار با دوست‌ها و مامانای پارسال بچه برنامه می‌ذاریم دیتاکس دوست‌ها و مامانای امسالی.
December 16, 2025 at 4:48 PM
چند شبه (از جمعه شب) بچه‌ام شبا خودش می‌ره تو اتاقش می‌خوابه. یکی دو شب باباش رفته براش کتاب خونده البته ولی اون نباشه من نمی‌رم چونکه خوابم می‌بره اونجا.
بعد هر روز ازم می‌پرسه «دیشب هم خودم تنهایی خوابیدم؟ شوخی که نمی‌کنی؟»
:)))
منم باورم نمیشه بچه، منم باورم نمیشه.
December 16, 2025 at 7:56 AM
خیلی از این تقلای پریودیک ماهانه خسته شدم. از جنگیدن با هورمونام. از تحمل کردن حال بد از تلاش برای یکمی بهتر شدن. و اصلا تو کتم نمی‌ره که همینه که هست.
December 15, 2025 at 2:36 PM
“Sen yoktun ben yalnız kalmayı öğrendim
Acıya duvar gibi durmayı öğrendim
Kaybolmuş bir dilin sözcükleri gibi
Köksüz bağsız durmayı öğrendim”
Anne
December 14, 2025 at 4:00 PM
با صرف دو ساعت و دو دیقه وقت از مشکلی که چهار هفته عذابم داده بود خلاص شدم.
دیگه واقعا شور به تعویق انداختن رو درآوردی آلبرتین جون.
December 14, 2025 at 3:23 PM
گوهر اینجا بود و تمیزی خونه نمی‌ذاره بیقرار باشم.
از دکترم بالاخره وقت گرفتم.
قهوه دمی درست کردم امروز.
دلم کوکی می‌خواد. کوکی‌های خودم.
حوصله‌ام سر رفته و برای این ساعت از روز فعالیت مورد علاقه‌ام وقت گذروندن توی کافه و معاشرت بود که مع‌الاسف.
جلسه ۹ کلاسمه ساعت ۵/۵و خیلی ناراحتم که داره تموم میشه.
December 13, 2025 at 12:43 PM
صبح چشامو باز کردم تقویم رو چک کردم ببینم می‌تونیم یلدا بریم پیش والدین این مرد.
خیلی به نظرم مراسم خانوادگی‌ایه و اصلا توی ایونت‌ها و دورهمی دوستانه بهم خوش نمی‌گذره.
December 12, 2025 at 7:44 AM
سال اول بعد از مهسا تقریبا کسی اطراف من روز مادر ج‌ا رو تبریک نگفت.
از سالهای بعد عده‌ای شروع کردن به تبریک گفتن و و هی هر سال تعدادشون بیشتر شد و دعوا هم بود سرش.
امسال دیگه تقریبا عادی شده. یه عده البته فقط عکس مامانا رو گذاشتن و شعر نوشتن براشون. وسط بازی؟
December 11, 2025 at 7:01 PM
خیلی احساسات متناقضی دارم در مورد همه چی.
December 11, 2025 at 6:54 PM
یهو چنان معده‌دردی بر من مستولی شد که پاشدم صبونه خوردم. فکر اینجاشو نکرده بودی آلبرتین خانوم.
اصلا یادم رفته بود معده هم می‌تونه درد بگیره. خیلی سال گذشته بود از آخرین بار.
حالا البته معلوم هم نیست واسه فسته یا این حرصی که این مدت خوردم.
December 6, 2025 at 8:22 AM
نمی‌دونم کی می‌خوام این واقعیت که زندگی به طور کلی و بخصوص زندگی اونی که بچه کوچیک داره قابل کنترل و برنامه‌ریزی نیست رو بپذیرم و دست از تقلا بردارم.
کاملا فرسوده شدم به خاطرش.
December 6, 2025 at 4:33 AM
امروز هم رفتیم بیرون ناهار خوردیم و حالا باید بشینیم چشم بدوزیم به دیوار رو به رو تا بالاخره بفهمیم فردا تعطیله یا نه. و در هر حالتی چه خاکی به سرمون بریزیم.
December 5, 2025 at 1:13 PM
تصمیم گرفتم امروز صبونه بخورم. املت پیازچه. تا حالا املت پیازچه خوردی؟ خیلی خوشمزه‌است.
دیروز ساعت ۲ ناهار خوردم یعنی ۱۰ صبونه بخورم میشه ۲۰ ساعت و کافیه دیگه. اگه نیست هم فدای سرم.
December 5, 2025 at 6:12 AM
دلم برای صبونه خوردن تنگ شده. برای قهوه ساعت ۱۱.
December 5, 2025 at 5:34 AM
گشنمه امشب.
شام بچه هم من دادم و بوش داشت دیوونه‌ام می‌کرد. شکنجه قشنگ.
December 4, 2025 at 8:24 PM
واسه خودم روضه می‌خونم بعد گریه می‌کنم. عجیب.
December 4, 2025 at 6:26 PM
بچه نشسته با باباش آلبوم عکسای قدیمی نگاه کرده
واسه زمان دوستی‌مون و اوایل ازدواج. بعد اومده می‌گه «تو هیچ تغییری نکردیاا همون شکلی موندی. فقط موهات تا اینجات (با دست نشون داده) بوده»
با اختلاف بهترین تعریفی که تا حالا ازم شده:))
December 4, 2025 at 6:14 PM
حدود۲کیلو وزن کم کردم توی این ۸ روز و ۹سانت از دور شکمم کم شده!
البته که چربی نیست همش و ورم بود بیشترش اما چی باعث شد؟ اینکه نون و لبنیات کم می‌خورم؟ کمتر شدن کرب؟ کم شدن کورتیزول به خاطر مدیتیشن با مربی؟
شیرینی شکلات هم خوردم خیلی از روزها.
و سه روزه پیاده‌روی صبح‌ها رو دوباره شروع کردم. ۲۰ دیقه.
December 4, 2025 at 8:16 AM
اضطراب نفسمو بند آورده. آدم چجوری خودشو از این بازی مسخره بکشه بیرون؟
December 2, 2025 at 3:38 PM
ریدن تو روتین ما و حالا فردا تعطیل نیست.
کی فردا صبح بیدار میشه آشپزی کنه، بچه بیدار کنه، ببره برسونه مدرسه؟
مرگ بر ج‌ا
و هر منفعت طلب بی‌عقل دیگه‌ای.
December 2, 2025 at 3:13 PM