منم که با افتخار اسفناج با سینه مرغ خوردم 😅
منم که با افتخار اسفناج با سینه مرغ خوردم 😅
وقتی هم میدادن، حس "بر طبل شادانه بکوب" بود که بر ما مستولی میشد 😄
وقتی هم میدادن، حس "بر طبل شادانه بکوب" بود که بر ما مستولی میشد 😄
سهراب در شعر «صدای پای آب» از دیدنِ ساده و بیواسطهی جهان میگه؛
از اینکه بهجای دانستنِ همهچیز، در زیبایی، در زندگی، و در لحظه شناور باشیم؛
سهراب اینجا «تماشا» رو از چشم جدا میکنه و میبره به ادراک درونی.
یعنی میگه دیدن فقط با چشم نیست؛
اگر دل زنده باشه، حتی کور هم میتونه باغ رو «ببیند»
سهراب در شعر «صدای پای آب» از دیدنِ ساده و بیواسطهی جهان میگه؛
از اینکه بهجای دانستنِ همهچیز، در زیبایی، در زندگی، و در لحظه شناور باشیم؛
سهراب اینجا «تماشا» رو از چشم جدا میکنه و میبره به ادراک درونی.
یعنی میگه دیدن فقط با چشم نیست؛
اگر دل زنده باشه، حتی کور هم میتونه باغ رو «ببیند»
از اینکه بهجای دانستنِ همهچیز، در زیبایی، در زندگی، و در لحظه شناور باشیم؛
سهراب اینجا «تماشا» رو از چشم جدا میکنه و میبره به ادراک درونی.
یعنی میگه دیدن فقط با چشم نیست؛
اگر دل زنده باشه، حتی کور هم میتونه باغ رو «ببیند»
از اینکه بهجای دانستنِ همهچیز، در زیبایی، در زندگی، و در لحظه شناور باشیم؛
سهراب اینجا «تماشا» رو از چشم جدا میکنه و میبره به ادراک درونی.
یعنی میگه دیدن فقط با چشم نیست؛
اگر دل زنده باشه، حتی کور هم میتونه باغ رو «ببیند»