مدرس بیان و ارتباطات
اما در حوض من
چه رها تاب میخوری
نرم و شیرین
زه.ره..
اما در حوض من
چه رها تاب میخوری
نرم و شیرین
زه.ره..
هر لحظه بی خبر
نه مثل رود
خود نور
لبخند
حرف
سایه
گرم
زه.ره..
هر لحظه بی خبر
نه مثل رود
خود نور
لبخند
حرف
سایه
گرم
زه.ره..
به تو کلید دادهام
زه.ره..
به تو کلید دادهام
زه.ره..
زندگی را بو کردم
اشتیاق را نفس کشیدم
آزاد میان خاطره چرخیدم
چشمهایم را عمیق در آینه دیدم
و از آنسوی آینه خنده گرم تو را بلعیدم
در حجمی سفید سایهام را روی دیوار کشیدم
سایهات را نرم در میان دلواپسی بوسیدم
و به تمام دلهره و فاصلهها خندیدم
امروز..
زه.ره..
زندگی را بو کردم
اشتیاق را نفس کشیدم
آزاد میان خاطره چرخیدم
چشمهایم را عمیق در آینه دیدم
و از آنسوی آینه خنده گرم تو را بلعیدم
در حجمی سفید سایهام را روی دیوار کشیدم
سایهات را نرم در میان دلواپسی بوسیدم
و به تمام دلهره و فاصلهها خندیدم
امروز..
زه.ره..
پسرم شوک شده بود مامان نکن خوابن همه گفتم ااع اینا چرا همش میگن ماشینو بردار درختا رو قطع کنن و.. گفت باشه ولی الان ۶ صبح یکشنبهس
گفتم آره خب.. پاشین مسخرهها 🤓
پسرم شوک شده بود مامان نکن خوابن همه گفتم ااع اینا چرا همش میگن ماشینو بردار درختا رو قطع کنن و.. گفت باشه ولی الان ۶ صبح یکشنبهس
گفتم آره خب.. پاشین مسخرهها 🤓
نفس واژههاست
که گوشهای نشستهاند
تا سایه معنای نور را پیدا کند
زه.ره..
نفس واژههاست
که گوشهای نشستهاند
تا سایه معنای نور را پیدا کند
زه.ره..
جاده مشتاق تو و بال و پر است
سایهام از تو جدا نیست ببین
راه میتابد و وقت سفر است
خانهام دست من افتاده به راه
خانه آماده یک همسفر است
ضربه نبض تو را میدانم
بین ما خط لطیف هنر است
بنشین در بغل آغوشم
خانه ساده من بیخطر است
زه.ره..
جاده مشتاق تو و بال و پر است
سایهام از تو جدا نیست ببین
راه میتابد و وقت سفر است
خانهام دست من افتاده به راه
خانه آماده یک همسفر است
ضربه نبض تو را میدانم
بین ما خط لطیف هنر است
بنشین در بغل آغوشم
خانه ساده من بیخطر است
زه.ره..
اما شعرهایم زیبا شد
زه.ره..
اما شعرهایم زیبا شد
زه.ره..
التیام دلهره گیاهم
اشتیاق جان درخت
دلخوشی دانه منتظر در خاک
پهن میکنم بودنم را
و مینشینم نرم بر دل سرد زمین
میپیچم لای علفهای بیاعتنا
میان هرچه که هست
و رنجم را میگذارم پشت ابر
بیدلخوری از تیزی سایهها
میتابم
که راه رد شدن نور
از میان بوتههای باغچه است
زه.ره..
التیام دلهره گیاهم
اشتیاق جان درخت
دلخوشی دانه منتظر در خاک
پهن میکنم بودنم را
و مینشینم نرم بر دل سرد زمین
میپیچم لای علفهای بیاعتنا
میان هرچه که هست
و رنجم را میگذارم پشت ابر
بیدلخوری از تیزی سایهها
میتابم
که راه رد شدن نور
از میان بوتههای باغچه است
زه.ره..
دلم براش تنگ شده بود
دلم براش تنگ شده بود
من اما بینام میشناسم تو را
بیچهره بیلباس بیبدن بیحرف
میشناسم خالی حرفهایت را
سکوت دنج پر آوازت را
رد مکثهایت را
روح کهنهت را
زه.ره..
من اما بینام میشناسم تو را
بیچهره بیلباس بیبدن بیحرف
میشناسم خالی حرفهایت را
سکوت دنج پر آوازت را
رد مکثهایت را
روح کهنهت را
زه.ره..
اقامت در دل تهران شد
اقامت در دل تهران شد
و کنار از آن گوشه برم میدارد
و میآوردم به میان
زه.ره..
و کنار از آن گوشه برم میدارد
و میآوردم به میان
زه.ره..