Zar
zartajzartaj.bsky.social
Zar
@zartajzartaj.bsky.social
اسکای همه جا همین کالره
یه ویدیو اینستاگرامی بود که محتواش این بود: علت علاقه‌ام به سریالای سریال‌کیلری اینه که می‌بینم مردا یه کار رو تنهایی انجام می‌دن بعدم همه جا رو تمیز می‌کنن و می‌سابن. :)
ولی واقعا هولناک بود این و تازه نامرتبم بود. تازه او‌سی‌دی داشت.
و فقط کوتاهی پلیس که این همه سال این همه بچه رو کشته.
November 12, 2025 at 7:24 AM
این دو سه شب این سریال devil in disguise رو دیدیم واقعا زندگی به کامم زهر بود. حتی سر مایند هانتر اینجوری درگیر نبودم. خیلی همه چی تلخه و وحشتناکه. چرا آدم اینطوری می‌شه؟ چرا انقد اینکه قاتل زنجیره‌ای بودن یه الگوی تکراری داره برام هولناکه؟
November 12, 2025 at 7:20 AM
اُکِ چه تُبری؟
November 2, 2025 at 10:45 AM
رفتم تو یه مغازه سفال که کارها رو ببینم. فروشنده داشت با یه مشتری درباره سنگ شانسش حرف می‌زد که از کار افتاده. اون یکی هم جواب داد باید بذاری تو آفتاب شارژ شه. همون رو اومدم بیرون
October 26, 2025 at 7:27 AM
امروز از دو تا زن کار خواستم برای دکون هنوز باز نشده.
یکیشون گفت من بچه‌ام ده ماهشه اون یکی گفت یک ساله بچه‌دار شده و نمی‌تونه کار کنه و فعلا همه چی تعطیله. دلم می‌خواست زار بزنم. به جاش آرزوی سلامت خودشون و بچه رو کردم و گفتم امیدوارم همه‌چیز به حالت قبل برگرده و حتی بهتر
October 25, 2025 at 7:10 PM
دیدید آدما بعضی‌شون تو یه چیزی گیر می‌کنن و همه‌اش راجع بهش حرف می‌زنن و هر چیزی رو بهش ربط میدن؟ مثلا مرگ یه عزیزی یا یه بیماری که دارن یا تخصصشون و…
احساس می‌کنم تو زاییدن و حواشیش گیر کردم و نمی‌تونم ازش بیام بیرون. همه‌اش احساس بدی دارم که درباره‌اش حرف برنم و مردم بگن بسه دیگه جمع کن خودتو
October 25, 2025 at 7:06 PM
گفتم که امروز همه‌اش داشتم به زدن فکر می‌کردم، که خودم یا دیگران رو کتک بزنم. گفت دوز قرصت رو دو یا سه برابر کن این چند روزه
October 25, 2025 at 6:54 PM
ما واقعا متوهمیم. واقعا تو حبابیم. مثلا خیلی خنده‌داره که فکر می‌کنیم مثلا آغداشلو بایکوت می‌شه و تعجب می‌کنیم که مثلا آرتیست‌های دیگه قربون‌صدقه قدوم مبارکش می‌رن
October 23, 2025 at 7:39 PM
این شراب هم‌ زدن آخرین کاریه که تو دنیا دلم می‌خواد بکنم. کی اینا می‌رن ما بریم سر کوچه شرابمون رو بخریم؟ اه.
October 20, 2025 at 8:06 PM
می‌دونم که خونه کسی می‌ره آدم تا ازش نظر نپرسیدن نباید درباره چیدمان نظر بده. بلدم. ولی نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم وقتی می‌بینم با چند تا جابه‌جایی همه چی بهتر میشه.
خونه قشنگ، وسیله‌ها قشنگ، خب میز ناهارخوری رو از کنار دیوار بذاریم وسط دیگه. تا یه قدمی هل دادن میز رفتم و هی به خودم گفتم غلط اضافه نکن.
October 11, 2025 at 11:13 AM
اینو که اغلب قبول داریم که اوناییمون که از ایران رفتن و زیاد ارتباطی ندارن تصورشون از روزمره تو مملکت مخدوش می‌شه؟ حالا مثلا جزئیات جالبیش به چشمم میاد که مثلا یه سلبریتی‌ای که زمان حضور اونا محبوب بوده و الان از سکه افتاده یا حتی منفور شده، برای اونا همون‌جوری مونده.
October 10, 2025 at 6:45 PM
امروز با ف درباره این حرف می‌زدیم که چقدر همه‌مون تو این دو سه سال تو سن خر پیر استایل موهامون رو پیدا کردیم و دیگه گوله نمی‌کنیم با کش ببندیم چون زیر روسری هیچ گه دیگه‌ای نمی‌شه خورد
October 10, 2025 at 6:39 PM
بعد قرنی دوستام رو دیدم و بخش بزرگی از مکالمات درباره پی‌پی کردن بچه بود
متاسفم دوست عزیز. همچنین برای خودم.
October 10, 2025 at 6:35 PM
بچه نصفه‌شب میاد می‌خزه تو تخت ما. من که بی‌خواب می‌شم به درک ولی دو بار در ماه گذشته غلطیده افتاده پایین که خیلی ترسونده من رو. نمی‌دونم چکار کنم از سرش بیفته.
October 7, 2025 at 12:14 AM
چه‌جوریه که بعضیا آموزش‌ناپذیرن؟
October 6, 2025 at 6:11 PM
اون سردرد ریمل هست؟ من الان سردرد کرم‌مو گرفتم
October 5, 2025 at 12:07 PM
مامانم یه ویدیو برام فرستاده که کاورش هست به خودت سیلی بزن
پلی نکردمش
آخه مادر من
October 3, 2025 at 9:13 PM
نه تنها زندگی فرد فرد آدمیزاد به چس بنده بلکه کل حیات و هستی و تمدن بشری همه به چس بند و به گوز پیونده. هشتگ بدیهیات
October 3, 2025 at 9:11 PM
در اتاق به حیاط رو باز کردم و خوابیدم. هوا خیلی مطبوعه. کولرم که از سفر برگشتیم دیگه روشن نکردم. کاش تافت بزنیم.
September 27, 2025 at 6:58 PM
بچه‌ها دارم یه کاری شروع می‌کنم که احساس می‌کنم مثل خر توش می‌مونم.
September 27, 2025 at 8:37 AM
آیا اگر من هم روزی روزگاری اگر شاید دوباره دارای شکم تخت شوم، به نافم نگین آویزان خواهم کرد؟ نمی‌دانم. هیچکس نمی‌داند.
September 26, 2025 at 7:35 AM
سه چارماهگی بچه شروع کردم به باشگاه رفتن چون احساس می‌کردم هیچ ماهیچه‌ای دیگه تو بدنم ندارم و حتی نمی‌تونستم بدون گرفتن جایی از جا پاشم. احساس تنهایی و ایزوله بودن هم می‌کردم و دوست داشتم برم جایی که آدم هست. رفتم باشگاه نزدیک خونه و امیدوار بودم آشنا ببینم چون حوصله آشنا شدن نداشتم
از قضا دیدم که یکی
September 21, 2025 at 2:22 PM
عکس یه دختری از فامیل رو دیدم که پارسال قبل زایمان دیده بودمش و اصلا تشخیصش ندادم. واقعا حاملگی فرایندی به قصد مرگ بدن میزبانه. و زائوی خوشحال هم وجود نداره.
September 19, 2025 at 5:11 PM
همه چی تو زندگیم منوط به یه چیز دیگه است که اون چیز دیگه قراره کونم رو پاره کنه. من می‌خوام برم تو غار
September 17, 2025 at 4:57 PM
همه‌اش فکر می‌کنم که مردان و زنان نسل‌های قبل که سواد نداشتن آیا هر دو به یه اندازه محروم بودن؟ و معلومه که نه. مردان بالاخره به جایی از دنیای بیرون وصل بودن. بازار می‌رفتن، سفر، کار و یاد می‌گرفتن. زنان چی؟ محبوس خونه. پدربزرگم هم مثل همسرش بی‌سواد بود ولی بهش می‌گفتن قاضی
September 14, 2025 at 1:19 PM