Olia
banner
oliafatemi.bsky.social
Olia
@oliafatemi.bsky.social
عُلیا هستم و ‏روزمره مینویسم، غر میزنم، نق میزنم. مامان ‎#دلناز 👧
Pinned
گاهی وقتا لازمه کدورت‌ها رو حفظ کرد. حروم زاده ها عوض نمیشن.
یکی دو روز بود سرماخوردگی دلناز شدت گرفته بود. سرفه و آبریزش داشت. امروز میگفت انگار یه مایعی توی گوشمه نمیتونم خوب بشنوم.
بردیمش دکتر. دکتر گفت بچه داره تو تب میسوزه. بدنش مثل همیشه گرم بود. ولی به نظرم تب نبود. زیادی هم پوشونده بودمش.
خلاصه سروم و اینا.
چقد جیغ زد دلناز چقد گریه کرد بچم
December 20, 2025 at 6:36 PM
بابام فکر میکنه این بارندگی به خاطر نماز بارونه!!
اگه دلیلش این باشه که خشکسالی اخیر به خاطر حماقت مسلمونا بوده که تا الان و توی این سالها نخوندن!!
اگه خیلی به تاثیر نماز بارون مطمئنن توی تابستون هم بخونن!!
December 19, 2025 at 10:12 AM
December 18, 2025 at 3:10 PM
قبلا باید میگفتیم از یک روز قبلش حداقل هماهنگ کنین. الان باید بگیم داری میای خبر بده!!
دیروز یارو میگفت چرل من گفتم ساعت ۱ نوبت میخوام اومدم نبودی؟
گفتم الان ساعت ۱:۰۳ دقیقه س من ۱۰ دقیقه س اینجام تو کی اومدی؟ میگه ۱۲:۴۵ دقیقه 😐
بعد شاکی بود هوای مشتری رو نداری!!
December 18, 2025 at 3:07 PM
این مشتریا فکر میکنن من توی سالن زندگی میکنم عجیبه!!
هر کدومشون هم فکر میکنه خودش تنها مشتری منه واسه همین عجیبه براشون که نوبت خالی ندارم یا این که سالن نیستم مثلا رفتم خرید یا مریضم یا پریودم.
گوزو زنگ زده چرا اومدم سالن نبودی ناخونامو درست کنی؟!
گفتم قبلش زنگ نزدی چرا؟
میگه مگه باید زنگ میزدم؟!
December 18, 2025 at 3:00 PM
خب سعید خم شده و با داد و فریاد از درد کلیه از در خونه اومد تو.
تمام تنم میلرزه هنوز.
ظرفا رو هم خودم شستم
December 17, 2025 at 7:19 PM
ظرفا رو گذاشتم سعید بشوره
December 17, 2025 at 6:12 PM
صبح پا شدیم صبونه خوردیم شال و کلاه کردیم رفتیم خرید واسه خونه. وسط فروشگاه زنگ زدن که مشتری ساعت ۱ نوبت میخواد. خریدو نصفه ول کردم رفتیم دنبال مامانم اوردیمش خونه خودمون سریع لباس گرمتر پوشیدم و یکم خوراکی برداشتم رفتم سالن.
کون به کوت مشتری داشتم تا ساعت ۶:۳۰
بدو بدو اومدم خونه
December 17, 2025 at 5:40 PM
Reposted by Olia
December 15, 2025 at 7:04 PM
December 15, 2025 at 6:58 PM
🥰😍😁
December 15, 2025 at 5:41 PM
چقد منتظر چنین روز بودم.
توی هوای سرد و مه‌آلود پیاده رفتم دنبال دلناز و پیاده برگشتیم.
آش رشته سفارش دادم نشستیم دوتایی کنار بخاری میخوریم.
چجوری زمستون دوس ندارین؟
December 15, 2025 at 3:05 PM
چقد خوبه سایز کم کردن 🥹
پیاده روی چقد تاثیر داره.
December 15, 2025 at 1:41 PM
چند تا پیراهن آستین بلند پیدا کردم که اونا هم اندازم شدن
December 15, 2025 at 1:39 PM
در همین حال که داشتم به این فکر میکردم که چجوری وقتشو جور کنم برم چندتا شلوار خونگی بخرم توی لباسایی که چون تنگ شده بودن برداشته بودم دو تا ساپورت تو پشمی پیدا کردم و یه شلوار راحتی مخمل ضخیم.
هر سه‌تا اندازه شده بودن ولی دو تاشون کش کمرشون پوسیده بود.
December 15, 2025 at 1:36 PM
نیکرو means نیمرو
روز خود با نهایت غرغر شروع کردم. سعید هم هی نیکرو لقمه میگرفت برام و میگه باشهههه بااااشهههه 😂
December 15, 2025 at 7:34 AM
Reposted by Olia
‏و امروز روز به تخت نشستن بزرگ مردی‌ست که قدم در راهی گذاشت تا ویرانه قاجار را تبدیل کند به آنچه که دیدیم، گذشته‌ای که شیبه آینده بود.
رضاشاه بزرگ، ایوان تخت مرمر، ‎کاخ گلستان، ٢۴ آذر ١٣٠۴
December 14, 2024 at 5:43 AM
روز خود با نهایت غرغر شروع کردم. سعید هم هی نیکرو لقمه میگرفت برام و میگه باشهههه بااااشهههه 😂
December 15, 2025 at 7:32 AM
#اهواز در مه
December 15, 2025 at 7:30 AM
دیروز سعید دلنازو برد مدرسه خودشم رفت سرکار. منم مشتری نداشتم. تمام مدت برا خودم با صدا کتاب خوندم بعدم دراز کشیدم. بعد رفتم دنبال دلنازو اوردمش خونه تفریحونه تکالیفشو انجام داد و خوراکی خورد.
بعدم آهنگ گذاشتم درحال بزن و برقص کلی لباس شستم و پهن کردم و خشکا رو جمع کردم و غذا پختم.
December 15, 2025 at 7:24 AM
نقاشی از من
تا حدودی رنگامیزی از دل‌دل
کارتون بلیز که شروع میشه هرچی دستشه پرت میکنه کنار و مات میشه به تلویزیون 😂
December 14, 2025 at 9:38 AM
عاشق شیربرنجم
ولی هروقت میخورم اسید معده میاد میشینه جلو روم زل میزنه تو چشمم
December 13, 2025 at 3:24 PM
Reposted by Olia
پیاز شده قیمت مرغ
مرغ شده قیمت گوشت
گوشت شده قیمت گوشی
گوشی شده قیمت ماشین
ماشین شده قیمت خونه
خونه شده قیمت کارخونه
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
December 13, 2025 at 8:29 AM
جلو بخاری خودم‌باف با جوراب انگشتی خودم‌خر 🤣🤣🤣🤣
December 13, 2025 at 3:20 PM